"اشخاص" یا "افکار"، کدام را قضاوت کنیم؟
در جمع فعالان کرسی های آزاداندیشی دانشجویی- جهاد دانشگاهی و دانشگاه امام صادق (ع)- 95
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران عزیز سلام عرض میکنم و از آقای دکتر پیامی تشکر میکنم. همینطور از لطف دوستان تشکر میکنم که دعوت فرمودند تا در مورد این موضوع حیاتی بحث بشود. البته مثل اینکه دوستان این پروژه را از پارسال شروع کردهاند که قبلاً یک جلسهای هم با هم داشتیم که در آنجا نکاتی را عرض کردم. من عرض خودم را از نکتهای که برادر عزیز ما ختم فرمودند شروع میکنم. در حوزهی علوم انسانی به طور خاص امکان ندارد وارد فاز تولید علم بشویم الا اینکه نهادسازی برای مناظرهی اسلامی، یعنی مناظرهی عقلانی اخلاقی و آزاد با عطف به چه میگوید نه چه کسی میگوید است. اگر در این پروژه موفق نشویم در عرصهی علوم انسانی وراجی میکنیم ولی تولید علم نخواهیم کرد. چون الان در حوزهی علوم انسانی دو دسته هستیم. یک عده هستند که رجزخوانی میکنند و وعدهی سر خرمن میدهند و یک عده هم که کار راحتتری دارند و ترجمه میکنند. سیلاب ترجمه گاهی آب سالم است و گاهی هم فاضلاب است. ولی ذراتخانه آماده دم دستشان است و هیچ زحمتی نمیکشند. طرف مقابل شما (البته منظورم از مقابل مقابلهی سیاسی و نظامی نیست بلکه یعنی مکاتبی که مبادی آنها با نفی مبادی ما و مبادی اسلامی شروع میشود.) گاهی در مبادی تصوری و گاهی مبادی تصدیقی و آکسیومها و پیشفرضها و اصول موضوعه و اصول متعارفه از اصل معرفتشناسی اختلافاتی را شروع میکند که روی آن سرپوش میگذاریم و وقتی که در حوزهی معرفتشناسی، هستیشناسی، انسانشناسی، لاپوشانی و تعارف کردی و یا اگر خواستی صراحت به خرج بدهی به سمت گزافهگویی و سیاه و سفید دیدن مفاهیم رفتی کار خراب میشود. حالا راجع به این سیاه و سفید یا خاکستری بودن در حوزهی مفاهیم و در حوزهی مصادیق یک چیزی را بعداً عرض خواهم کرد در مورد اینکه چگونه میتوان بر سر مفاهیم و اصول حساس و غیرتمند بود و اهل برائت و ولایت و اهل امر و نهی بود و مرزهای مشخص معروف و منکر، عدل و ظلم، حق و باطل در عرصهی نظر و عمل مشخص باشد و در عین حال در مقام گفتگو اهل رفق و مدارا و تحمل بود. ظاهراً این دو با هم قابل جمع به نظر نمیرسند ولی در آیات و روایات که انشاالله به بعضی از آنها اشاره میکنیم کاملاً با هم قابل جمع هستند. به این معنا که شما میتوانی با یک سخنی مخالف و موافق باشی و نه اینکه مخالف یا موافق باشی. یعنی سخن مخاطب معمولاً سخن مرکب است و باید تجزیه بشود که ما درست تجزیه نمیکنیم. تجزیه به گزارههای متفاوت و گاهی نامرتبط که ارتباط منطقی بین آن گزارهها نیست ولی او گمان میکند یا وانمود میکند که هست و هنر مناظره این است که گزارههایی که ارتباط منطقی بین آنها نیست به روش اخلاقی شالوده شکنی بشوند و روشن بشود که حتی ممکن است دو گزارهی درست اما نامربوط به همدیگر ربط داده بشوند. ممکن است دو گزارهی غلط، دو گزارهی نادرست، به روش درست به همدیگر ارتباط داده بشوند. یعنی میتواند یک مجموعهی فکری شامل ده گزاره باشد که همهی آن غلط باشد اما متناقض نباشد. ممکن است یک مجموعهی فکری باشد که گزارهها جدا جدا درست باشند اما نحوهی ترکیب گزارهها غلط است. اصلاً مغلطه و مغالطه همین است. چرا باید طلبهی علوم دینی اول منطق را درست بخواند تا بتواند تفلسف کند و درست بیندیشد؟ چرا باید اصول فقه را دقیق بخواند تا بتواند به درستی در اصول لفظی و اصول عملی تفقه کند؟ که هر کدام از اینها جایی دارد. چه زمانی نوبت به کدام نوع استدلال میرسد و چه زمانی نمیرسد؟ فضای سیاسی و شبه فکری کشور پر از مغالطه است. نامزدهای انتخاباتی، احزاب و گروهها در بیانیههای خود، در صحبتهای خود این تناقض را دارند. لازم نیست چند ماه صبر کنید. روش حرف زدن در اغلب نهادها و محافل در حوزهی مدیریت اقتصاد کشور و فرهنگی و سیاسی و سیاست خارجی مشخص است و حتی آنهایی که سیاستگزاران آموزشی و پژوهشی کشور هستند. کافی است شما رسانهها را مرور کنید و بگویی این تعداد مغالطه و این تعداد تناقض هست. حالا دروغ و تهمت و شایعه به کنار باشد. آنها مباحث اخلاقی است. اینکه خلاف اخلاق مناظرهی اسلامی است به کنار باشد. اینها اصلاً خلاف منطق مناظره است. بحث آزادی گفتگو هم همینطور است که معمولاً هر گروهی که اپوزسیون است به لحاظ جناحی قدرت مغلوب آزادیخواه میشود و قدرت غالب قانونگرا و طرفدار امنیت و ثبات میشود. جای اینها که عوض میشود حرفها هم عوض میشود. باز او طرفدار امنیت میشود و میگوید تخریب و تضعیف نکن و آن گروه هم طرفدار کریتیک و نقد رادیکال میشود. این سه بعد آزادی، منطق و اخلاق که در باب گفتگو و مناظرهی اسلامی در روایات ما ذکر شده است. ما اینجا نمیخواهیم به بعد منطق و آزادی بپردازیم و بیشتر میخواهیم راجع به اخلاق گفتگو و مناظره و آداب مناظره در فرهنگ اسلامی اشاره بکنیم. وقتی این موضوع مطرح میشود ما با یک راه باریکی مواجه هستیم که از چپ و راست در خطر دو پرتگاه است. یکی خطر سهلانگاری و ترک اصل ولایت و برائت و از دست دادن غیرت دینی و اعتقادی و باری به هر جهت شدن و صلح کلی شدن بدون برهان و استدلال، خطر سازشکاری، محافظهکاری به عنوان آزاداندیشی است. یعنی تو دیگر دغدغهی حقیقت نداری بلکه دغدغهی قدرت داری. کسانی که میگویند راجع به مرزهای حق و باطل در حوزههای نظری حساس نباشید یا مشکل منطقی دارند یا مشکل کلامی دارند و یا مشکل اخلاقی دارند. مشکل کلامی به این معنا است که اصلاً کسی بگوید ما حق و باطلی در حوزهی عقاید و دیدگاهها نداریم. خب اگر عقاید اهمیت ندارند چرا بخش اعظم کتاب خدا راجع به عقاید است؟ چرا انبیا از شرک و توحید حرف زدهاند؟ حالا تفاوت انسان با حیوان که به چیزی عقیده ندارد در چه چیزی است؟ اعتقاد مخصوص انسان است. اگر کسی گفت به بهانهی اینکه همه با هم دوست و برادر هستیم باید با هم مهربان باشیم و با هم مدار کنیم حرف درستی زده است. ولی اگر به شکاکیت و نسبیگرایی و به سهلانگاری تحت عنوان تساهل و تسامح دعوت کرد درست نیست. تساهل و تسامح خوب است، رفق و مدارا لازم است، انبیا و اهل بیت(ع) همگی اهل مدارا بودند که حالا نمونههایی از آن را عرض میکنم اما سهلانگاری فرق میکند. وقتی یک کسی در عرصهی اختلافات نظری میگوید شما درست میگویی و احسنت میگوید، به کسی هم که خلاف این را میگوید هم میگوید شما هم درست میگویی و احسنت میگوید، بعد از آن طرف یک نفر از این میپرسد بالاخره کدام درست میگویند؟ اینها که با هم متناقض سخن میگویند؟ بعد این بگوید اتفاقاً شما هم درست میگویی. خب این آدم کلاهبردار است. اگر کسی در حوزهی اختلاف نظر میخواهد همه را به هم جوش بدهد میخواهد از هر سه نفر سواری بگیرد. این اصلاً دغدغهی حقیقت ندارد بلکه دغدغهی قدرت دارد و لذا میبینید بعضی افراد هستند که وقتی مسئول نیستند راجع به حق و باطل یک حرف میزنند و وقتی که حاکم میشوند میگویند همه خوب هستند و همه درست میگویند و اصلاً ارزشی و غیر ارزشی نداریم و توحید و شرک همه حسن نیت دارند. این یعنی چه؟ پس عقاید حقه چه هست؟ اصلاً حق و باطل چه هست؟ این همه مرزبندی در قرآن و در منابع دینی راجع به توحید و شرک و کفر و نفاق شده است. پس اینها چه هست؟ اصلاً چرا در ذیل اسلام و هر دین دیگری مذاهب به وجود آمدهاند؟ همهی اختلافات غالباً بر سر اصول و عقاید است یا حداقل به بهانهی عقاید است. پس یک خطر و پرتگاه این است که برای این که بر سر قدرت بمانی و وجیه و محبوب بمانی و همه به تو احسنت بگویند و همه با تو موافق باشند فکر کنی راه تبدیل دشمن به دوست این است. تبدیل دشمن به دوست درست است اما اینکه تبدیل دشمن چه کسی به دوست چه کسی مهم است. تبدیل دشمن چه کسی به دوست چه کسی و به چه قیمتی مهم است. تبدیل دشمن خدا به دوست من که ارزش نیست. این ضد ارزش است. تبدیل دشمن خدا به دوست من یعنی اینکه او همچنان دشمن حق باشد ولی دوست من هم باشد. این خیانت است. این تبدیل خود تو به دشمن است. اما اگر گفتی تبدیل دشمنِ من به دوست خدا یا حتی به دوست من، توجیه دارد. حالا سوال دوم مطرح میشود که چگونه؟ تبدیل دشمن به دوست ممکن است با رشوه و تطمیع و تهدید و دروغ و کلاهبرداری باشد. پس روش آن هم مهم است. به چه شیوهای چه دشمنی را به چه دوستی تبدیل میکنی؟ باید به سه سوال جواب بدهی. سوال میکند که تبدیل دشمن به دوست بد است؟ تبدیل کدام دشمن؟ دشمن چه کسی و چه چیزی؟ دوست چه کسی و چه چیزی؟ به چه شیوهای؟ باید به این سه سوال جواب بدهی که بگویم خوب است یا بد است. تبدیل دشمن به دوست روی هوا هم خوب است و هم بد است، نه خوب است و نه بد است. به عکس تبدیل دوست به دشمن هم همینطور است. بعضیها دوست تو هستند ولی دوست حق نیستند. شما باید با او مرزبندی داشته باشی. تبدیل به دشمن تو میشود. بشود. اصلاً از علائم مؤمن این است که «حبِ فی الله و بغضِ فی الله...» یعنی باید مرزبندی داشته باشد منتها این مرزبندی نباید منافع خود تو باشد، نباید تعصب باشد، نباید باند و قبیله باشد، نباید نژاد و قومیت باشد، نباید از روی منیت باشد، بلکه باید غیرت بر روی مکتبِ من باشد. این یعنی خود مکتب مهم است و اصلاً «من» در کار نیست. حضرت امام میگفت نگویید «من» بلکه بگویید «مکتبِ من». تمام دعواها بین خودیها وقتی پیش میآید که صحبت از من است. اگر محور مناظره «من» باشد این مجادله میشود و مجادلهی غیر احسن و خلاف شرع و اخلاق است و به نتیجهی علمی هم نمیرسد چون تو مدام میخواهی «من» را اثبات کنی و او هم میخواهد «من» خودش را اثبات کند. این یک مسئله است. پس دوستی و دشمنی، حق و باطل مهم است. یعنی وقتی ما وارد بحث میشویم چه طرفدار مناظره و چه طرفدار مصالحه و چه طرفدار مجادله هستیم، قبل از اینکه خود آنها را ارزشگذاری بکنیم باید این را ارزشگذاری بکنیم که مسئلهی ما چیست؟ مسئلهی تو چیست؟ آیا مسئلهی تو اثبات خودت است؟ آیا به دنبال نان، ریاست، شهرت، محبوبیت هستی؟ آیا حب غلبه داری؟ ما در روایت داریم که حب غلبه از شیطان است. حالا یادم باشد روایت را میخوانم. حتی اگر شما حرف حق میزنی نباید حب غلبه داشته باشی. مثلاً شما از توحید حرف میزنی و طرف مقابل از شرک بحث میکند. در روایت داریم که اگر بر اساس حب غلبه وارد این بحث بشوی بحث خودت مشرکانه است. یعنی خود تو مشرک هستی ولو از توحید دفاع بکنی. تو مشرک هستی چون هدف تو غلبهی توحید بر شرک نیست. هدف تو غلبهی «من» بر «تو» است. گرچه تو موحد هستی و او مشرک است. این دقتها در روایات ما شده که انشاالله عرض میکنم. پس یک خطر این است که بگوییم همه خوب هستند و همه درست هستند و همه ارزشی هستند و اصلاً ارزش و ضد ارزش نداریم. بگوییم روشنفکر دینی و غیر دینی نداریم. بگوییم روشنفکر، روشنفکر است. این حرف یعنی چه؟ این در مقامی است که ما مرزی بین حق و باطل نداشته باشیم. معنی این حرف این است که کل این وحی که آمده است و قرآن و کتب مقدس و انبیا بیدلیل بوده و اصلاً لازم نبوده و بلکه مضر هم بوده است. چون اینها آمدهاند و مرزبندی کردهاند و ما را حساس کردهاند که عقیدهی درست و غلط در سرنوشت فرد و جامعه تأثیر دارد، اینکه تو موحد باشی یا نباشی تأثیر دارد. نگو حالا چهار جمله در ذهن من است و مهم نیست که در ذهن من و تو و او چه هست. نگو ذهنیات مهم نیست و اصل این است که ما با هم مهربان باشیم. بله، مهربانی به صورت جداگانه یک ارزش خوبی است. ضمن اینکه این مهربانی هم باید ملاک داشته باشد. مهربانی با چه کسی؟ مهربانی با ظالم درست نیست. بعضیها فکر کردهاند اخلاقی بودن یعنی اینکه با همه لبخند بزنی. یعنی کسی که به همه احترام میگذارد اخلاقی است؟ اینطور نیست. انسان اخلاقی کسی است که آن جایی که لبخند حق است لبخند بزند و آن جایی که خشم و قاطعیت حق است قاطع بایستد. این اخلاق است. اتفاقاً این که با همه لبخند بزنی و با همه همراهی کنی و هر کسی هر چیزی بگوید تأیید کنی اخلاقی نیست و اتفاقاً غیر اخلاقی است. چون غیر اخلاقیترین کار قربانی کردن حقیقت پیش پای محبوبیت است. غیر اخلاقیترین کار این است که بگویی اگر حقیقت فدا شد مهم نیست، من محبوب باشم. تو چرا اینطور حرف میزنی؟ معمولاً برای منافع خودت است. در واقع تو حقیقت را فدای منفعت خودت کردهای. ظاهر این است که حقیقت را فدای اخلاق کردهای. اصلاً هر جا میبینید اخلاق علیه حقیقت تعریف میشود بدانید اخلاق نیست و بلکه تقلب است. این یک اصلی مهمی است. هر جا دیدید اخلاق را طوری تعریف میکنند که با حقیقت در تضاد است، یا با عدالت در تضاد است بدانید که آن اخلاق نیست. مثلاً میگوید این جنایت کرده و قتلهای زنجیرهای انجام داده ولی نباید مجازات بشود. چرا مجازات بشود؟ البته میدانید که اسلام دعوت به قصاص نکرده است و بلکه دعوت به عفو کرده است و میفرماید «اِن تعفوا خیرٌ لَکُم...» قرآن فرمان به عفو داده و نه قصاص، بلکه اجازهی قصاص داده است. در مورد این هم میفرماید برای دفاع از زندگی است. چون اگر قصاص نباشد و همه مطمئن بشوند که قصاص نخواهند شد جان انسان ارزان میشود و کشتار و قتل بیشتر میشود و برای همین قصاص دفاع از زندگی است. میفرماید «فی القصاص الحیات...» واقعاً حیات است و این مجازاً نیست. در همین دنیا حیات مادی است. یک خط قرمزی برای دفاع از حیات و زندگی بکش. قصاص خط قرمز و سنگربندی برای دفاع از حیات است. ولی دعوت به عفو هم میکند. یک وقت صحبت از عفو است که آن مسائل دیگری است. به خصوص در مسائل شخصی دعوت به عفو شده است. چون اگر قصاص نباشد انتقامهای وحشیانهی قبیلهایِ بی حد و مرز راه میافتد. یعنی طرف میگوید این آمده پدر فلانی را کشته و به مادرش تجاوز کرده و اموال او را برده ولی شما او را اعدام نمیکنید؟ بعد میگوید خیلی خوب، خودم دست به کار میشوم. میگوید من این قانون شما را قبول ندارم و قانون خود من هستم و بعد راه میافتد و میرود خواهر و مادر او را میکشد و خانهی عموی او را آتش میزند و انتقامهای وسیع و گستردهای به راه میاندازد. این هم یک معنی دیگر است برای این جمله که میگویند در قصاص حیات است. اگر قصاص نباشد خشونت گسترش پیدا میکند. دلایل دیگری هم دارد. حالا میخواهم بگویم اگر یک کسی بگوید جواب هر جنایتی لبخند است اخلاق ندارد. این ضد اخلاق است. دقت کنید که به خصوص در فرهنگ لیبرالی و مسیحی و بودایی این هست و هر سهی اینها در این جهت شریک هستند. البته هر کدام از زاویهی دیدگاههای خودشان میگویند. هم معنویت غربی و شرقی و هم سکولاریزم غربی در این جهت شریک هستند که میگویند دین و اخلاق و معنویت به لحاظ معرفتی که قابل داوری نیستند و مفید هم نیست ولی یک فایده دارد و آن هم این است که همه مهربان هستند و لبخند میزنند. این را هم به بقیه توصیه میکنند و الا جامعهی خودشان از خشنترین جامعهها است. این جامعهی مدنی که میگویند الگوی آن ایالت متحده است بیشترین خشونت و تجاوز را دارد. به دیگران میگویند ولی خودشان خشنترین رفتارها را در سطح جهان انجام میدهند. زبان و ادبیات اینها را ببینید که ظاهراً چقدر منطقی و اخلاق و حقوق بشری است. این طرز حرف زدن را رها نمیکند حتی وقتی که دارد پوست آدمی را زنده زنده میکند. برای اینکه میفهمند اینگونه وانمود کردن هم اثر دارد. منتها در جواب لیبرال مسلکها و هم کشیش مسلکها باید یک اصلی داشته باشیم. ما آخوندهایی که داریم که جزو مسئولین بودهاند. من یک وقت به یکی از این آقایانی که مسئولیت بالایی داشت گفتم شما بیشتر به کشیشهای پروتستان شبیه هستی تا اینکه به یک آخوند شیعه شباهت داشته باشی. حتی تیپ عبا و قبای تو هم همینطور است. اصلاً طرز راه رفتن و حرف زدن تو اینطور است. حالا نمیگویم چه کسی بود ولی خب یکی از رئیس جمهورها بودند. من چون به خود ایشان گفتم اینجا هم میگویم. گفتم شما بیشتر به کشیشها شبیه هستید تا به یک آخوند شیعه شبیه باشید. در زمان ریاست جمهوری ایشان این را گفتم. سوء نیتی هم ندارند ولی اینطور هستند. اینکه به همه بگویی تو خوب هستی که نمیشود. این به آن معنی است که یا من حق و باطل را نمیشناسم و یا میفهمم و برای من مهم نیست. اگر کسانی را دیدید که اخلاق و صلح و محبت و لبخند را طوری تعریف میکنند که یا توجیه ظلم است یعنی به عدالت کاری ندارد و اخلاق منهای عدالت است، یا توجیه کفر و باطل است یعنی میگوید حقیقت مهم نیست و باید اخلاقی باشد به این معنی است که اخلاق حقیقت ندارد. درست هست یا نیست؟ هر جا که اشتباه میکنم وسط حرف من بگویید اینجا را اشتباه گفتی. این تفکری که میگوید شما باید اخلاقی باشی و به حقیقت حساس نباشی که بگویی حقیقت هست یا نیست یا این حقوق است یا باطل است در واقع دو چیز میگوید. یکی میگوید حقیقت لزوماً اخلاقی نیست و دو اینکه میگوید اخلاق حقیقت ندارد. چون اگر تو نسبت به حقیقت بیتفاوت شدی اخلاق هم دیگر حقیقت محور نیست. اخلاق دو نوع است. اخلاق کاسبانه و اخلاق عادلانه است. اخلاق کاسبانه بر اساس ریا و لبخند به همه است و به حق و باطل کاری ندارد و برائتی ندارد. اما در اخلاق عادلانه ولایت جای ولایت و برائت جای برائت است. این یک بحث و یک خطر است. خطر دوم چیست؟ طرف میگوید من نگران حقیقت هستم. از آن تفکر اول مناظره بیرون نمیآید چون اصلاً شما بنای دفاع از حق نداری بلکه شما بنای مجامله و سازش و سوارکاری داری و میخواهی از طرف سواری بگیری. مثل کسی که میخواهد جیب یک بچه را خلی کند به او چه میگوید؟ میگوید بهبه، درست میگویی. مثلاً روز است و بچه میگوید شب است. طرف میگوید بهبه، بارکالله راست میگویی. کسی که این حرف را میزند میخواهد جیب این بچه را خالی کند. در حالی که اگر مربی دلسوز او باشی باید به او بگویی نه عزیز، الان شب نیست و روز است. او هم زیر گریه میزند ولی عیبی ندارد. درست بگو، با دعوا نگو، ولی بگو که روز است. اگر او را دوست داری باید به او بگویی که روز است. مگر اینکه خود تو هم واقعاً عقیده نداشته باشی که روز است. گروه دوم و تفکر دوم و اخلاق دومی که آن هم نمیگذار منظره بکنی تعصب خودمحورانه و دیکتاتور مسلکی است. خود ما و هر کسی در هر گفتگویی از اول بنا را بر این بگذاریم که طرف مقابل چیزی ندارد که به من بیاموزد و حتی یک جملهی درست در سخنان او نیست دیکتاتوری را شروع کردهایم. این جدال و مراعی است که در روایات ما آن را علامت شرک و خباثت اخلاقی میدانند. این استکبار است. در روایات داریم در جلسات مناظره به این شکل شرکت کردن حرام است. یعنی جلسهی مناظرهای که به آنجا میروی و نمیخواهی حقی روشن بشود و بنا را بر این گذاشتهای که من از طرف مقابل هیچ چیزی نباید یاد بگیرم و کل حرفهای او طرف مقابل مزخرف است، معلوم است که میخواهی چه کار کنی. معلوم است که نمیخواهی گفتگو کنی بلکه میخواهی توهین و تحقیر کنی. میخواهی سرکوب کنی. در روایات داریم که چنین جلسهای جلسهی شیطانی است. در روایات داریم که وقتی مناظره را شروع کردی تا وقتی که بحث استدلالی و اخلاقی راجع به حق و باطل میشود شرکت در آن جلسه عبادت است. شرکت در مناظره برای دفاع از حق و طرد باطل بزرگترین جهاد و عبادت است. اولین مناظره کننده چه کسی بوده است؟ خود خدا بوده است. خداوند هم با شیطان مناظره دارد و هم با فرشتگان مناظره دارد. خداوند آغاز خلقت انسان را با دو مناظره شروع کرده است. به نظر من به روش مناظرهی خداوند هم با شیطان و هم با فرشتگان باید دقت کرد که خدا در دفاع از انسان سخن میگوید. در مناظرهی خدا با شیطان، شیطان میگوید این چه کسی است که من باید در برابر او به خاک بیفتم؟ میگوید یک مرتبه این را خلق میکنی و باید در برابر او سجده کنم؟ میگوید در برابر خودت 6 هزار سال عبادت کردهام و تا ابد هم این کار را میکنم چون شایستهی سجده هستی اما این چه هست؟ خداوند از انسان دفاع میکند. یکی هم مناظرهی خداوند با فرشتگان است که باز از انسان دفاع میکند. فرشتگان میگویند این چه کسی است که او را خلق میکنی؟ ما سجده میکنیم. میگویند اگر شما بفرمایید ما سجده میکنیم اما این چه کسی است؟ میگویند دو خصلت در این موجود است. یکی خشونت است، «یفسک الدماء...» موجود خشنی است و دوم اینکه فساد میکند، «یُفسد فی الارض...» زمین را به گند میکشد. هم فساد و هم خشونت دارد. میگویند سوال ما این است که چرا باید در برابر موجودی که استعداد فساد و خشونت دارد سجده کنیم؟ خداوند با فرشتگان هم مناظره دارد و میگوید این چیزی که میگویید هست اما این فقط یک وجه آن است. میگوید این یک بعد دیگر هم دارد که شما نمیدانید و من به خاطر بعد دوم میگویم که در برابر انسان سجده کنید. من دلم میخواهد بروید و این مناظرهی خدا با فرشتگان و مناظرهی خدا با شیطان که هر دو هم در دفاع از انسان را ببینید. خود خداوند به عنوان اولین مناظره کننده معلم مناظره است. ببینید خداوند بدون اینکه واقعیتهای بدی در مورد انسان را انکار کند چطور از او دفاع میکند. میفرماید ظلوم هست، جهول است، اما بهترین تعاریف را هم از انسان میکند و میگوید «ان بعهم به اسماءهم...» میگوید حقیقت را به انسان گفتهام و به انسان میگویم که اسماء و حقایق عالم را تو به فرشتگان بیاموز. میگوید به این بعد هم توجه کنید. حالا بعد دوم چیزی است که خود بنده و امثال آن هم گرفتار آن هستیم. مثل اینکه وقتی طرف چیزی میگوید یا مینویسد چون او را قبول نداریم از اول تصمیم میگیریم که بخشی از سخنان او را اصلاً نشنویم و ندیده بگیریم. من این را بارها تجربه کردهام. مثلاً در جلسات مختلف گاهی دیدهام که مثلاً کسی یک پیشفرضی از من دارد. حالا یا مخالف است یا موافق است. یک پیشفرضی دارد و در رسانه و سایتی چیزی دیده است. مینشیند و از اول گوش او هوشمند عمل میکند. البته در واقع ناهوشمند است و بهتر است بگوییم گزینش میکند. مثلاً من راجع به یک مسئله 20 جملهی محکم و متشابه در دفاع از «الف» گفتهام. وسط این، دو جملهی متشابه است که ممکن است به عنوان ضد «الف» استفاده بشود و این خیلی عجیب است که دیدم همین آدم دقیقاً حرفی را به من نسبت داده که خلاف آن حرف میزدهام. خب عقل بعضیها کم است و اصلاً نمیفهمند و تقصیر خودشان نیست چون ضریب هوشی آنها پایین است و اصلاً مفهوم کلمات را نمیفهمند و وقتی میخواهند از یک جلسهای گزارش بدهند نمیدانند چطور باید گزارش کنند. نمیفهمد که کلمه با کلمه فرق میکند. نمیفهمد که وقتی تو به جای این کلمه یک کلمهی دیگر میگذاری معنای آن عوض میشود. میدانید که بعضی از فیلسوفان زبان معتقد هستند که اصلاً ما کلمات مترادف نداریم. معتقد هستند که هیچ دو کلمهای با هم یک معنی ندارند و میگویند مشابه و به هم نزدیک هستند و هیچ کلمهای جای کلمهی دیگری را نمیگیرد. شاید این تعبیر که خداوند میفرمایند به بندگان خاص من بشارت بده، «الذین یستعمون القول...» یعنی قدرت شنیدن، یعنی به آنهایی که بلد هستند گوش کنند بشارت بده. آنهایی که درست گوش میکنند، گزینشی گوش نمیکنند، پیشداوری نمیکنند. این «گوش کردن» یک مسئلهی مربوط به فیزیولوژی بدن نیست. این صوت نیست. گوش کردن غیر از شنیدن است. شنیدن اختیاری نیست. الان شما چه بخواهی و چه نخواهی صوت من را میشنوی. مگر گوش خود را بگیری یا از جلسه بیرون بروی و یا اینکه کر باشی. اما گوش کردن یک امر اختیاری است. ممکن است صدا را بشنوی ولی روح تو به سمت دیگری برود. اصلاً گوش نمیکنی. در جلسه هستی ولی در واقع نیستی. شنیدن غیر از گوش کردن است. اینجا نمیفرماید «یَسمَعون...» بلکه میفرماید «یَستَمعون...» این خیلی مهم است. «سمع» انفعال است و «استماع» فعل است. قرآن خیلی دقیق است. نه فقط یک کلمه بلکه حتی یک حرف قرآن قابل تغییر نیست. یعنی نمیتوان یک حرف را در قرآن برداشت و به جای آن یک چیز دیگر گذاشت یا یک حرف را کم یا زیاد کرد. اینجا به جای «یستمعون» نمیتوان چیزی دیگری گفت. تک تک این کلمات معنا و لفظ دارد و حسابشده و الهی است. نمیفرماید «الذین یسمعون القول...». حالا نشسته و تمام سایتها و شبکههای مختلفِ داخلی و خارجی را میبیند و صداها را میشنود، نه، «یستمعون...» یعنی گوش کردن و نه شنیدن. این یعنی یک فعل است. شنیدن فعالانه است و منفعلانه نیست. شنیدن مختارانه است و مجبورانه نیست. یعنی استماع یک پروژه است. ما بلد نیستیم. ما میشنویم ولی گوش نمیکنیم. واقعاً باید برای گوش کردن آموزش ببینیم. میبینیم ولی نگاه نمیکنیم. میخواهیم ولی اراده نمیکنیم. خواستن غیر از اراده کردن است. خواستن یک امر غریزی و منفعلانه است. اشتها و شهوت غریزی است. الان میل نداری ولی اگر یک دیس شیرینی خوشمزه یا یک غذای خوشمزهای را سه بار بیاورند و بین شما بگردانند میگویی بیزحمت یکی هم به اینجا بیاور. این در حالی است که میلی نداشتی. این هوس است و هوس تو را تحریک کردهاند و الا تو اصلاً در فکر آن هم نبودهای. این که میگویند هر چیزی را شنیدن، هر فیلمی را دیدن، هر چیزی را خواندن، درست نیست و اینکه میگویند چشم و گوش را منفعلانه در اختیار انواع صوت و تصویرها قرار نده برای این است که در ابتدا خواستن است و بعد اراده میشود. یعنی بعد خود تو فعالانه به دنبال آن میافتی. روح تو به دنبال آن میافتد. اول میشنوی و بعد کمکم عادت میکنی و تمایل ایجاد میشود و انفعال تبدیل به فعل میشود. میخواهم عرض کنم ما در این مباحث هم در مقام شنیدن و هم در مقام اظهار نظر بسا که منفعلانه میشنویم و منفعلانه میگوییم در حالی که در روایات ما میگویند فعالانه گوش کنید و فعالانه و فکر شده سخن بگویید. این همان جمع اخلاق و آزادی و منطق است. هر کدام از اضلاع این مثلث نباشد دو ضلع دیگر خراب است. اگر آزادی نباشد و همهی ما هم اخلاقی و هم منطقی باشیم نمیتوانیم حرف بزنیم و اصلاً فایدهای ندارد. اگر اخلاق و آزادی باشد و منطق نباشد، یعنی آزادی کامل باشد و همهی ما هم آدمهای با اخلاقی باشیم و به هم توهین نکنیم ولی منطق و شعور و دلیلی نباشد به چه درد میخورد؟ یعنی همه بنشینیم و با هم اخلاقی حرف بزنیم ولی چرند باشد. اگر اخلاق باشد، آزادی باشد و منطق نباشد فایده ندارد. اگر آزادی نباشد و منطق و اخلاق نباشد باز هم فایدهای ندارد. اگر منطق باشد، آزادی هم باشد ولی اخلاق نباشد باز هم فایدهای ندارد. یعنی آزادی کامل باشد و همه هم استدلالی و منطقی حرف بزنند ولی اخلاق نباشد و فحش و توهین و تحریف و تهمت و شایعه و دروغ و قطع حرف دیگری باشد باز هم به نتیجه نمیرسد. اسلام میگوید این سه مورد باید باشد. آزادی، منطق و اخلاق باید با هم باشد. اگر بود این تضارب آرایی میشود که در روایت داریم. میفرماید «یتولد منهُ ثواب...» بعد از گفتگو نظر درست روشن میشود و نه قبل از گفتگو. این همانی است که در روایات میگویند اگر کسی اصلاً احساس نیاز نمیکند که سخن دیگران را هم بخواند و بشوند و استبداد رای دارد «یَهلِک و یُهلِک...» هم خودش به لحاظ معرفتی نابود میشود و سقوط میکند و هم شاگردها و مریدها و جامعهی خود را نابود میکند چون دیکتاتوری را حاکم کرده است. اغلب اینها اهل مناظرهی شفاف ادامهدار نیستد و مغلطه میکنند. حالا اجازه بدهید به بحث خود برگردیم. عنوان بحث تحمل مخالف بود. سوال پیش میکنند که نظر شما راجع به تحمل مخالف چه هست؟ یادتان باشد که به این سوالهای کیلویی هیچ وقت جواب ندهید. اگر جواب بدهید معلوم میشود عقل شما کم است. مثلاً میپرسند نظر شما راجع به آزادی چه هست؟ یعنی چه؟ آزادی چه کسی؟ آزادی برای چه کاری؟ میپرسد آزادی خوب است یا بد است. نه خوب است و نه بد است، هم خوب است و هم بد است. آزادی جاهل برای تعلیم جامعه خوب نیست و این آزادی نیست. آزادی عالم برای منحرف کردن جامعه هم آزادی درستی نیست. آزادی عالم برای سخن گفتن درست است. اصلاً بیایید از نباتات شروع کنیم تا به انسان برسیم. آزادی گیاهان چه؟ باغبان باید آزاداندیش باشد و اهل تسامح و تساهل باشد و اجازه بدهد انواع روییدنیها در باغ بروید. علف هرز، گل، پیچکهایی که به درختها میپیچد و آنها را خشک میکند، انگل، گلابی، سیب، اجازه بدهد همه چیز رشد کند و آزاد باشند. این نابودی باغ است. آزادی انگل برای روییدن نه، ولی آزادی غنچه برای شکفتن آری. این در نباتات بود. در مورد حیوانات میپرسند شما قائل به آزادی حیوانات هستید؟ آزادی کدام حیوان برای چه کاری؟ آزادی مار سمی در درون یک مهد کودک و یا در خانه که درست نیست. من با آزادی مار سمی در این سالن مخالف هستم. باید این مار را گرفت و مهار کرد. آزادی آهو در جنگل خوب است. آزادی همان مار سمی هم در جنگل خوب است. حالا به سراغ انسان میآییم. میپرسند شما طرفدار آزادی هستی یا مخالف آزادی هستی؟ هر کسی فوری جواب داد مشکل عقلی دارد. آزادی چه کسی و برای چه کاری؟ آزادی جنایت؟ آزادی دروغ؟ آزادی تهمت؟ آزادی حقکشی؟ آزادی فحشا؟ نهخیر. ما با این آزادی مخالف هستیم چون این آزادی به ضرر بشر است. شما با آزادی بیان مخالف هستید یا موافق هستید؟ الان چون گفتم هر کسی سریع جواب داد بدانید مشکل عقلی دارد میترسید جواب بدهید. اگر نمیگفتم آنهایی که روشنفکر مسلک هستند میگفتند بله و آنهایی که خیلی مذهبی و مقدس هستند میگفتند نه. آزادی بیان چه؟ آزادی بیان فحش ناموسی؟ نه. آزادی بیان نقد از قدرت و ثروت و امر به معروف و نهی از منکر چه؟ آری. این جزو حقوق مسلم قطعی شرعی است و واجب است. نه جایز بلکه بالاتر است و واجب است. هر کسی که مانع این بشود طاغوت است. شما با آزادی لباس موافق هستید یا مخالف هستید؟ آزادی کدام لباس و کجا؟ آزادی لباس زیر در خانه؟ بله. آزادی لباس میهمانی در رختخواب؟ نه. آزادی لباس زیر در عرصهی عمومی؟ نه. آزادی بیان، آزادی لباس یعنی چه؟ آزادی شغل چه؟ کدام شغل؟ مشخصاً تقریر محل نزاع باید معلوم باشد. طلبه باید بگوید محل اختلاف را درست و دقیق و به طور لیزری باید بیان کنی. لیزری حرف بزن. منطق یاد میدهد که تمام قیود موضوع را بگویی تا حکم را بگویم. همینطور نباید موضوع مبهم و معلق باشد. آزادی اعتراض چه؟ آزادی چگونه اعتراضی؟ به چه کسی؟ چگونه؟ آزادی اعتراض به پدر و مادر در ملأ عام با الفاظ توهینآمیز؟ نهخیر. ما چنین آزادی بیانی نداریم. به لحاظ اخلاقی نداریم و خلاف اخلاق است. آزادی یکی از ارزشهای اسلامی است و مطلق نیست. آزادی در برابر عدالت قرار میگیرد و باید تابع عدالت باشد. آزادی جزئی از عدالت است و چیزی در عرض عدالت نیست. لذا آزادی تقسیم به عادلانه و غیر عادلانه میشود. تقسیم به مشروع و نامشروع میشود. آزادی نمیتواند اخلاق را وتو کند. اخلاق باید آزادی را وتو کند. آزادی نمیتواند منطق را وتو کند. نمیتوانی بگویی تحت آزادی بیان دو دوتا پنج بشود. نمیتوانی بگویی چون آزادی بیان است اگر منطق نباشد هم نیست. یعنی چه؟ آزادی علیه منطق داریم؟ آزادی دو دوتا پنجتا فریب مردم و کلاهبرداری و قربانی کردن حقیقت است. حالا این سوال پیش میآید که تحمل مخالف خوب است یا بد است؟ این هم همانطور است. باید سه سوال بپرسی تا بتوانی به این سوال جواب بدهی. سوال اول، مخالف چه چیزی؟ مخالف من؟ مخالف چه مطلبی در چه سطحی؟ دوم، تحمل چه کسی؟ یک وقت طرف توطئه میکند و یک وقتی هم بحث منطقی میکند. مثلاً به نظر شما فرق مرتدی که به لحاظ فقهی با آن برخورد میشود با مرتدی که به لحاظ لغوی و کلامی مرتد است ولی به لحاظ فقهی مرتد نیست در چه هست؟ در این است که او عناد دارد و توطئه میکند و دیگری عناد ندارد و فقط خودش منحرف شده است. پس تحمل چه کسی مهم است؟ مخالف چه چیزی است؟ یک وقت با بنده مخالف است و میگوید من اصلاً از طرز حرف زدن تو بدم میآید. به من میگوید من از قیافهی تو بدم میآید. خب این هم مخالف است. یک کسی هم هست که میگوید من با کل انبیا و وحی و قرآن مخالف هستیم. مگر این دو نفر در یک سطح هستند؟ این مخالف چه چیزی است و آن مخالف چه چیزی است؟ درجهبندی مخالفتها مهم است. مخالف چه چیزی است؟ مخالف چه کسی است؟ خودش چه کسی است؟ آیا معاند است یا نادان است؟ عصبانی شده؟ تحریک شده؟ بازی خورده؟ بیسواد است؟ دلسوز است؟ با هر کدام از اینها باید متفاوت با دیگری برخورد کرد. سوال سوم این است که چگونه تحملی؟ تحمل یعنی چه؟ یعنی چه کار کنی؟ تحمل به این معنا که اجازه بدهی حرفش را بزند؟ بله. کجا و چطور؟ یا تحمل به این معنا که بگویی هر چه که گفتی درست است و حق با توست. اسم این هم تحمل است. کدام نوع تحمل هم مهم است. پس تحمل مخالف یک اصل اسلامی است یا غیر اسلامی است؟ اسلامی هم هست، غیر اسلامی هم هست. نوع غیر اسلامی آن این است که مخالف علیه همهی اصول و ارزشها هر چه که خواست میگوید. اینجا نمیتوانی بگویی تحمل مخالف را میکنم. نمیتوانی بگویی سلمان رشدی مخالف است و تحمل مخالف این است که نباید حکم اعدام او را بدهی. سلمان رشدی مخالف نظری است یا معاند هتاک است؟ معاند هتاک است. این یک گفتگوی نظری است یا وارد یک پروژه و توطئهی عملی شده است؟ آن مرتد هم که میگویند یک نوع عمل اجتماعی است. نه اینکه در دل خودش باشد. اصلاً شما از کجا فهمیدی مرتد است؟ چون تفتیش عقاید که حرام است. در روایات صریحاً داریم اینکه دائم سوال کنی و پیگیری کنی تا کشف بشود که این بیدین است حرام است. اسلام و فقه و اخلاق ما چه میگوید؟ میگوید هر کس که گفت مسلمان هستم باید تأیید کنی. شما به لحاظ فقهی، حقوقی، شهروندی مسلمان هستی و با ما و او هیچ فرقی نداری. مباحث فقهی معاملهی عملی در جامعه با مخالف است. اما یک وقت هست که بحث کلامی میکنی. وقتی که بحث کلامی میکنی باید ذرهبین بیندازی. چون اینجا صحبت استدلال حق و باطل است. اینجا است که فرقه فرقهها به وجود میآیند. خود شیعه دهها فرقه شده است. اولاد خود ائمه علیه خود ائمه انشعاب کردهاند. تعبیری که بنده راجع به دههی محسنیه داشتم تعبیر مراجع بود ولی برداشتند تحریف کردند و یکی از جوابهای بیربطی که دادند برای این بود که انگار ما گفتهایم حضرت محسن نبوده یا برای حضرت محسن عزا نگیرید. انگار ما چنین حرفهایی زدهایم. حرف ما را نفهمیده است. یک آدم روحانی که در تلویزیون هم صحبت میکند و آدم خوبی هم هست. هم حرف من را گوش نکرده و نفهمیده و هم جواب غلطی داده بود. گفته بود فرزندان ائمه حتی در شکم مادر نور الهی هستند. فرزندان به دنیا آمدهی آنها نور الهی نبودند حالا چطور وقتی به دنیا نیامدهاند همه اینطور هستند؟ ما چندین نفر از فرزندان ائمه را داریم که جلوی آنها ایستادهاند. جعفر کذاب چه کسی است؟ پسر امام هادی(ع) است. عموی امام زمان(عج) و برادر امام حسن عسگری(ع) است ولی خائن است. برادران یوسف چه کسانی بودند؟ مگر پیغمبرزاده نبودند؟ پسر نوح مگر پیغمبرزاده نبوده است؟ اغلب این فرقههای انشعابی شیعه توسط یکی از فرزندان اهل بیت بوده است. چه کسی گفته همهی فرزندان ائمه صالح و الهی و نورانی هستند؟ البته این هم ربطی به آن ندارد. ما اصلاً این را نگفته بودیم. پس تحمل مخالف اول یعنی چه کار؟ یعنی اینکه اجازه بدهی حرفش را بزند یا یعنی هر چه که گفت را تأیید کنی؟ کدام مخالف؟ معاند؟ جاهل؟ آدم عصبانی؟ آدم متعادل؟ مخالف چه چیزی؟ مخالف بنده؟ مخالف یک نظری جزئی در فقه؟ کسی که با نظر فقهی بنده مخالفت بکند با کسی که با اصل توحید مخالفت بکند مگر باید به یک شکل درجهبندی بشوند؟ اما اینکه نهایتاً با خود مخالفین چگونه باید برخورد کرد؟ من عرضم را با چند آیه و حدیث ختم میکنم. کل حرفهای من مقدمه برای این آیات و روایاتی است که میخوانم. ببینید از اصل این آیهای که در اوایل انقلاب هم برای آزادی اندیشه و مناظره میخواندند استفاده میکنم. خود همین آیه چهار پیام در مورد مناظره و آزاداندیشی دارد. «اعوذ بالله من الشیطان رجیم. فبشر عبادی...» به بندگانم بشارت بده. جاهایی هست که خداوند «من» را میآورد. خداوند گاهی در قرآن میفرماید «ما» و گاهی هم میفرماید «من». وقتی «ما» میگوید یعنی از اسباب و واسطههای الهی استفاده میکند. مثلاً «انا خلقنا السماوات و الارض...» یعنی با وساطت فرشتگان این کار را میکند. اما در جایی که خداوند میفرماید «من» عنایت ویژه یا دخالت مستقیم بیواسطه مطرح میشود. یکی از جاهایی که خداوند عنایت ویژه دارد همینجاست. اینجا نمیگوید «عبادُنا...» البته در جاهای دیگر این را میگوید ولی اینجا میفرماید «عبادی...» پس اولاً خداوند یک توجه ویژهای دارد به کسانی که قلب و ذهن آنها به روی شنیدن حق باز است. از هر کسی در هر جایی حق بشنوند میپذیرند. خداوند میفرماید اینها بندههای خاص من هستند و به آنها بشارت بده. به آنها بگو شما را دوست دارم. به آنها بگو «اولئک الذین هداهم الله...» شما راه را پیدا کردهاید. به آنها بگو «اولئک هم اولی الالباب...» اینها صاحب عقل هستند و قدرت عقلانی دارند. اینها آن چه را که باید بفهمند فهمیدهاند. ببینید که خداوند عنایات ویژه میکند. حالا به چه کسی؟ «الذین...» یعنی بدون هیچ پیششرط و هر کسی که باشد. مطلق و عام هر کس، هر وقت، هر جا که باشد. «الذین» همین است. اولین نکته این است که پیششرط ندارد. تبعیضی نیست. از قریش باشد، از ما باشد، زمان ما باشد، آن طبقه باشد، عرب باشد، عجم باشد. هیچ چیز مهم نیست. خدا میگوید به بندگان من بشارت بده. حالا سوال این است که بندگان خاص شما چه کسانی هستند؟ بندگان خاص شما که به آنها عنایت ویژه دارید چه کسانی هستند که در این آیه میفرمایید «اولئک الذین هداهم الله...» آنها هستند کسانی که خداوند راه را به آنها نشان داده است؟ بعد میفرمایید «و اولئک هم الالباب» و میفرمایید اینها خردمند هستند و وارد فاز عقلانیت شدهاند؟ اینها چه کسانی هستند؟ خداوند در یک جمله با چهار صفت توضیح میدهد. چهار کلمه است. دقت کنید. «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» حداقل چهار پیام دارد. یک، «یستمعون» و نه «یسمعون» یعنی درست گوش میکنند. کسی که درست گوش کند بازی و فریب نمیخورد و دچار مغالطه نمیشود و در مغالطهها کلاه بر سرش نمیرود. وقتی درست گوش کنی میفهمی که حرفهای طرف بیربط است. متوجه میشوی که حرفهای او تناقض دارد. میفهمی این حرف با آن عقیدهای که ادعای آن را دارد سازگار نیست. دوم «القول» است. اطلاق عمومیت است. یعنی همهی حرفها را بشنوید. ما سانسور به این معنا که یک حقایقی هست که نباید کلاً شنیده بشود نداریم. اما اینکه باطل را به نام حق به خورد کسی دادن یا سطوح ظریف و لطیف باطن حقیقت را به کسانی که در حد فهم ظواهر ماندهاند را نشان بدهیم چرا. یعنی حرفی که باید در ردهی دکتری بگویی را به یک بچهی کلاس اولی بگویی. رعایت مراتب داریم اما سد باب استماع نداریم. حتی همین کتاب ضاله که میگویند نسبی است. فقها هم میگویند این نسبی است. یک کتاب ممکن است برای شما جزو کتب ضلال باشد و برای من نباشد. ممکن است برای من جزو کتب ضلال باشد و برای تو نباشد. این ردهبندی مطلب است. کلاسبندی است و طبیعی هم هست. مگر در مدرسهها یک معادلهی دو مجهولی را به یک بچهی کلاس اولی میگویند؟ این خلاف است. اگر یک کسی بگوید سانسور کردی درست است؟ مثلاً بگوید چرا معادلهی خیام را سانسور میکنی؟ بگوید باید آزاداندیش باشی و اینها را در کلاس اول به اینها بگویی. خب میگویم ولی دیوانه میشود و نمیفهمد و اصلاً از ریاضیات زده میشود و رها میکند. پس هر کس درست به همهی سخنان گوش کند، «فَیَتَبِعون...» یعنی فقط حرف برای حرف نباشد. فقط وراجی نباشد. اصلاً شغل بعضیها مباحثه و مناظره و اختلاف است. اصلاً کاری ندارد که به چه درد میخورد. قرآن میفرماید خود این حرف زدنها که هدف نیست و اینها باید مقدمهی رشد واقعی و عینی باشد. «فیتبعون» نه اینکه بگوییم خیلی خوب، همهی نظرات را گوش کردیم و مثلاً نظر شما خوب بود و نظر شما متوسط بود و نظر شما هم بد بود و باز به دنبال کار قبلی بروید و دوباره فردا بیایید. نباید این چیزها شغل باشد. «فیتبعون» یعنی صادقانه به دنبال عمل باشی. حرف برای عمل است. اگر این اصول درست است باید اجرا بشود. چهارم، «احسنَ» است. در «احسن» چند پیام هست. یک، یعنی خداوند میفرماید به تو قدرت تشخیص «احسن» از «حسن» و از «قبیح» دادهام. و الا چطور شما «یتبعون احسن» کنید؟ خود این یکی از دلایل قرآنی برای حجیت عقل است که عقل حجیت و اعتبار دارد که اصلاً خداوند میفرماید «یتبعون احسن» یعنی تشخیص احسن از ما بر میآید و ما میتوانیم بفهمیم کدام حرف درست است و کدام حرف درستتر است. اما به این معنی نیست که میتوانیم بدون آموزش و بدون تعلیم و تربیت و بدون تهذیب نفس و بدون معلم این کار را بکنیم ولی استعداد این تشخیص را خداوند در ما قرار داده است. حتی بین «حسن» و «احسن» را باید تفکیک کرد. این یک پیام دیگری است که در همین کلمهی «احسن» هست. یعنی ممکن است دو نفر با هم بحث کنند و هر دو حرفهای خوب و درستی میزند ولی حرف یک نفر در این مقام درستتر است. «حسن» را رد نکن اما به «احسن» عمل کن. یا به آموزش دادهاند که هر کسی حق ندارد مناظره کند.
سوال
این دو مسئله است که باید تفکیک بشود. نمیفرماید تبعیت از حرف نکن، بلکه میفرماید از آن شخص تبعیت نکن. اینها را باید از هم جدا کنیم. اگر یک آدم باطل و مریضی آمده و یک حرف درستی زده است باید چه کار کرد؟ قرآن و روایت میفرماید بین سخن و سخنگو تفکیک کن و بگو این حرف تو درست است و «کلمة الحق» است منتها «یُرادُ...» ولی منظور تو این نیست. اینجا یک سوال پیش میآید که بالاخره ما به آنچه میگوید کار داشته باشیم یا به آن کسی که میگوید؟ جواب این است که اینجا تفکیک دو مرحله است. سخن و سخنگو است. یکی مقام نظر است و یکی مقام عمل است. اینها را باید از هم تفکیک کنیم. اتفاقاً ما درست خلاف این روایت یک روایت داریم. عین همین از خود حضرت امیر است. یک جا میفرمایند «اُنظُر الی ما قیل و لا تنظر الی مَن قال» که از امام صادق(ع) هم نقل شده است و یک روایت دیگر هم داریم که در ظاهر درست بر عکس این است و میفرماید نگاه کن چه کسی این حرف را میزند. خب شما اینجا میگویی نگاه نکن چه کسی حرف را میزند پس چطور اینجا باز میگویید نگاه کن چه کسی حرف را میزند؟ جواب این است که او در مقام نظر است و این در مقام عمل است و واکنش عملی است. در مقام نظر اگر فاسدترین آدم یک حرف درستی زد شما نباید بگویی چون تو فاسد هستی حرف تو هم فاسد است. لذا اینجا حضرت امیر نفرمود «کلمة الباطل ...». فرمود «کلمة الحق...» بله. «لا حکم الا لالله» درستترین کلام است و سخن خداست ولی شما در آخر با «لا حکم الا لالله» میآیید و علی را ترور میکنید. درست خلاف حکم الله میایستید. تو مریض هستی و بد فهمیدی. تو بد تعبیر میکنی. تو سوء استفاده میکنی. بین حسن و قبح فعلی و حسن و قبح فاعلی یک تفکیکی میکنند و میگویند شما باید حسن و قبح قولی و حسن و قبح قائلی را هم به همین حساب داشته باشید. حسن و قبح قائلی و قولی داریم. این سخن تو «حسن» است. درست است. اما خود تو چرا این را گفتی؟ چرا پیامبر(ص) میفرمایند حکمت را بگیرید حتی اگر از کافر و منافق و فاسق باشد؟ مگر کافر فاسق هم حکیم است؟ نه، حکیم نیست. اما گاهی حکمت بر زبان او جاری میشود. از این طرف و آن طرف شنیده است یا همین مقدار شعور را دارد و عمل نمیکند یا اعتقاد ندارد. ولی این سخن درست است. ببینید در مقام تحلیل نظری به گوینده هیچ کار نداشته باشید. چه کسی گفت؟ هر کسی که گفت. حالا در مقام عمل است. حالا در برابر «قول» موضع گرفتیم. آنجا موضعگیری با استدلال است. حالا به سراغ قائل میآییم. این در مقام کنش و واکنش اجتماعی و سیاسی است. اگر دشمن یک حرف حسابی زد چه کار کنیم؟ دشمن در رسانههای خود از جامعه و حکومت و ما یک اشکالاتی گرفت که واقعاً این اشکالات وارد است. حالا باید چه کار کنیم؟ جواب این است که از آن طرف باید اشکالات خود را اصلاح کنی و از این طرف نباید در بحث جای حق و باطل را عوض کنی. اما نباید کلاه بر سر تو برود و باید هوشیار باشی که این چرا این حرف را میزند؟ این حرف درست است ولی چرا تو این حرف را میگویی؟ آن یک پروژهی علمی و سیاسی است. مثلاً یک نویسندهی مبارز آفریقایی هست که میگوید وقتی این اروپاییها آمدند ما زمین داشتیم و آنها انجیل داشتند و بعد از صد سال دیدیم ما انجیل داریم و آنها زمین دارند. همهی ما را مسیحی کردند و انجیلها را به دست ما دادند و همهی زمینها را از ما گرفتند. اول که اینها آمدند حرفهای حسابی میزند و میگفتند شما مشرک هستید و خدا و مسیح و اخلاق و آخرت ندارید. خب این حرفها درست بود ولی مهم این است که تو چرا به من میگویی؟ برای این بود که خواستی زمینهای من را از من بگیری. شما هیچ گروه باطلی پیدا نمیکنید الا اینکه سخنان حق گفتهاند. حرفهای باطل را که نمیگویند. مثلاً مگر اینهایی که در کشور اسلامی مارکسیست میشدند بر اساس فلسفهی مارکسیزم میشدند؟ اصلاً ما به لحاظ فلسفی در ایران تقریباً مارکسیست نداشتیم مگر خود «احسان طبری» و چهار یا پنج نفر دیگر بودند. این همه جوانهایی که میرفتند مارکسیست فلسفی نبودند بلکه بیشتر مارکسیست سیاسی و اقتصادی بودند. یعنی سویالیست بودند. منتها بلد نبودند. نه اسلام را میشناختند و نه اینها را میشناختند. جوانی مثل «امیرپرویز پویان»، «مجید و مسعود احمدزاده» که میرفت و در راه مارکسیزم کشته میشد، اهل دنیا نبودند و مزدور هم نبودند. اینها «ضالاً» هستند. شاید «مغضوب علیهم» هم نیستند. به دنبال حق بودند ولی راه را پیدا نمیکنند. جاهل هستند. در زمان شاه در درگیریهای خیابانی کشته هم شدهاند. اما کسی که بعد از انقلاب اسلحه بر میدارد و با همین حرفها آن کارها را میکند «مغضوب علیهم» است. اصلاً چرا خداوند «ضالین» و «مغضوب علیهم» را از هم جدا کرده است؟ با اینکه ممکن است هر دوی اینها از لحاظ نظری یک تیپ باشند. ممکن است همه کافر باشد. خداوند کفار و مشرکین را به دو گروه تقسیم میکنند و میگویند بعضی «ضالاً» هستند و بعضی «مغضوب علیهم» هستند. بعضی گم شدهاند و باید به آنها کمک کنید اما بعضی ضد حق هستند و آگاهانه و عامدانه عناد دارند. بعد میگویی خدایا من نمیخواهم جزو آنها باشم و حتی نمیخواهم جزو اینها باشم. من میخواهم جزو کسانی باشم که آنها را هدایت کردی. «انعمت علیهم». حتی من نمیخواهم جزو «ضالین» باشم. عناد ندارم ولی بالاخره از حق دور افتادهام و نمیخواهم دور بیفتم. آن چیزی که شما فرمودید منافاتی با این عرض بنده ندارد. اتفاقاً من روایاتی آوردهام که فرصت نمیشود بخوانم. دو دسته روایات داریم و حتی دو دسته آیات در قرآن کریم داریم. یک جا آیاتی داریم که میفرماید هر کدام شریعتی دارد، هر کدام عمل صالحی دارید و همهی انبیا یک چیز را میگویند. یعنی در ظاهر طوری است که حتی بعضی از پلورالیستها آمدهاند و از این آیات نتیجه گرفتهاند که خود خدا میخواهد هم تشریعاً و هم تکویناً مؤمن نشوند. فکر میکنند خود خدا کاری کرده است که همه مؤمن نشوند و میگویند چرا شما کاسهی داغتر از آش هستید؟ بعضی از این دسته از آیات این استفاده را کردهاند. از بس در این دسته از آیات و روایات تسامح و سعهی صدر هست. یک دسته آیات داریم که انگار خداوند ذرهبین گذاشته و دقیق و میکروسکوپی حق و باطل را از هم جدا میکند. میفرماید این که میگویید شرک است و خداوند شرک را نخواهد بخشید. بالاخره ما در مباحث اعتقادی و اختلافات مثل این همه آیات و روایات که اینقدر قاطع راجع به بهشت و جهنم میگوید ذرهبین بگذاریم یا مثل این دسته از آیات و روایات باشیم که در ظاهر پلورالیزم است؟ نه، هر دو را با هم ببین و هر دو درست است. جمع اینها چطور است؟ جمع این است که هدف توحید است، هدف نجات و هدایت خلق است. هر جا عناد است موضعگیری حاد و محکم است و هر جا جهل و ضعف و استضعاف است و به تعبیر قرآن «مرجعون الامر الله» هستند فرق دارد و یعنی اینها به فضل خداوند امیدوار باشند. خداوند از روی شناسنامهها کسی را به بهشت و جهنم نمیبرد. طبق آیات و روایات خیلی از مسلمین جهنمی هستند و هستیم. ممکن است آنجا چنین جلسهای را دور هم داشته باشیم. حتی طبق بعضی از آیات و روایات داریم که حتی بعضی از غیر مسلمین هم جهنمی نیستند. «مرجعون الامر الله» هستند و جزو مستضعفین هستند و پس از مرگ در عالم برزخ خداوند دوباره به روشی اینها را خالص میکند تا آنجا از هم تفکیک بشوند. یک اصل دیگری را هم در باب تحمل مخالف بگویم که این را هم فقط میتوان از ائمه و اهل بیت(ع) دید. دقت کنید که چون حواس ما نیست گاهی اینها را با هم مخلوط میکنیم. یک، یک دسته روایت داریم که در بحث تحمل مخالف باید به آن توجه کنیم. یک دسته از آیات و روایات را داریم که میفرماید راجع به هیچ کس قضاوت قطعی نکنید. در این باب آیات و روایات صریح داریم. هیچ کس را نگویید قطعاً جهنمی است. مگر کسی را خدا و رسول خدا به طور خاص گفته باشند. آن هم میگوییم چون اینها گفتهاند و الا ما چه میدانیم. قرآن میفرماید هیچ کس خودش را تزکیه نکند، به این معنا که خودش را پاک نداند. «لا تزکوا انفسکم...» میفرماید هیچ کس خودش را پاک نداند. پس ببینید در آیات و روایات دو اصل را با ما طرح کردهاند که این دو اصل به لحاظ اخلاقی خیلی مهم است. هیچ کس خودش را صد درصد نجاتیافته نداند. به خودت حسن ظن نداشته بش. و دوم اینکه هیچ کس را حتی اگر مخالف شما باشد قضاوت قطعی نکنید که این یک اصل است. ممکن است اینجا بگویید چقدر جالب شد. این که همان نسبیگرایی میشود و اینکه همه خوب هستند و هیچ کس بد نیست همه درست میگویند و سیاه و سفید نداریم و حقیقت کلاً خاکستری است و هر تکه از یک آینهی شکسته در دست یکی هست. اینها را نگویید. تازه اگر فکر کنیم هر تکه از یک آینهی شکسته در دست یک نفر است همهی آن تکهها باید حقیقت را به یک شکل نشان بدهند. وقتی آنها را به طرف خورشید میگیری باید همه خورشید را نشان بدهند. میخواهم بگویم باز هم از درون این آینههای شکسته آن پلورالیزمی که تو میخواهی بیرون نمیآید. خب اگر آینه باشد چه یک تکه باشد و چه صد تکه باشد باید یک چیز را نشان بدهد. خب سوال پیش میآید که قرآن و حدیث میگویند شما راجع به هیچ کس قضاوت قطعی مثبت و منفی نکن. میگویند راجع به خودت هم این قضاوتها را نکن. ممکن است خودت در لحظهی آخر جهنمی بشوی و کافر از دنیا بروی. ممکن است یک آدم بسیار پلید و دشمن حق بخشیده و اهل بهشت از دنیا برود. ما اصلاً این را نمیدانیم. این را فقط خدا میداند. انسانها چه کسانی هستند و چه میگویند و چه کار میکنند؟ این را هیچ کس نمیداند و فقط خدا میداند. با برادر و خواهر خود را درست نمیشناسیم. پدر و مادر ما، ما را درست نمیشناسند. من خودم را و تو خودت را درست نمیشناسیم. هر کدام از شما یک ظرفیتهای مثبت و منفی دارید که خودتان نمیدانید و وقتی که در موقعیت قرار بگیری میبینی میتوانی چه کارهایی بکنی. از باشکوهترین اعمال انسانی تا کثیفترین اعمال حیوانی از من و شما سر میزند. خود ما هم الان نمیدانیم و باور نمیکنیم. این یک روایت است. صحابی خاص پیامبر(ص) از دنیا رفته و خود پیامبر(ص) با پای برهنه او را تشییع جنازه کرده و اشک ریخته و جنازه را در آغوش گرفته و بوسیده و برای آن دعا کرده و داخل قبر رفته و برای او دعا خوانده و طلب رحمت کرده و بعد هم برای او نماز خوانده است. دیگر از این بیشتر چه میخواهید؟ بعد مادر او میگوید بهشت بر تو گوارا بود. پیامبر(ص) ناراحت میشوند و میگویند از طرف خدا سخن گفتی؟ اصلاً این آیهی قرآن چیست که پیامبر اکرم(ص) میفرماید نمیدانم خدا با من و با شما چه خواهد کرد. این را پیامبر(ص) میگوید. شأن نزول آن همین است. من نمیدانم خدا با من و شما در قیامت چه خواهد کرد. پیامبر(ص) شفیع است ولی باز هم این حرف را میزند چون خدا و درگاه و محضر خدا یک امر بینهایتی است. از آن طرف میفرمایند حتی راجع به صالحترین آدم قضاوت نکنید. البته اینجا یک چیز دیگری هم هست که باید گوش کنید. خواهش میکنم دقت کنید چون خیلیها این را نمیفهمند. قضاوت و وظیفه دو امر هستند. راجع به طرف قضاوت نکن اما به وظیفهی خود در برابر او عمل کن. ممکن است وظیفهی شما این باشد که با یک کسی بجنگی ولی باید بگویی من راجع به تو قضاوت نمیکنم. شاید خدا تو را بخشید. این خیلی حرف مهمی است ولی بعضیها نمیتوانند این دو را از هم تفکیک کنند. حضرت امیر(ع) با خوارج و با معاویه جنگیده و صریح میفرماید وظیفهی من هست که با هر دوی اینها بجنگم اما راجع به این دو یک قضاوت ندارم. اینها مثل هم نیستند. «لیسَ من طلب الحق فاختع کمن طلب الباطل فادرکَ...» کسی که به دنبال حق بوده ولی خطا کرده، یعنی خوارج احمق هستند و با کسی که اصلاً فاسد است و به دنبال باطل است و به باطل هم رسیده، یعنی معاویه با هم فرق دارند و فرمودند من این دو را به یک شکل ارزیابی نمیکنم. آخر هم همین خوارج من را میکشند ولی وقتی من را کشتند نگویید «قتِلَ امیرالمؤمنین» و همهی خوارج را بکشید. میفرمایند این کار را نکنید و فکر هم نکنید که اگر این کار را بکنید اینها تمام میشوند. فرمودند «فی اسلاب الرجال و بطون الامهاه...» همهی نسلها چنین تیپهایی در خود خواهند داشت. این یک بیماری فکری و فرهنگی و اخلاقی است که این دیکتاتوری و خودمحوری به وجود میآید و تا آخر هم خواهد بود و همین الان هم هست. همین الان چند هزار بچهای که در اروپا درس خوانده یا در آمریکا زندگی کرده و دانشگاهی هم هستند به سوریه آمدهاند تا خلافت اسلامی درست بکنند. با دوست دخترهای خود به دیسکو رفتهاند و شراب خود را خوردهاند و حالا دو من ریش گذاشتهاند و میخواهند در سوریه خلافت اسلامی راه بیندازند. خب این آدمی که الان آمده و انتحاری عمل میکند چه کسی است؟ بچهها میگفتند در همین عملیات اطراف حلب از صبح تا شب چهل مورد عملیات انتحاری کردند. خب معلوم است که این مزدور نیست. بلکه احمق است. به اسم خلافت اسلامی درست به جایی آمده که استکبار و صهیونیزم میخواهد و به نفع او عمل میکند. حضرت امیر میفرماید من وظیفه داریم با هر دوی اینها بجنگم اما آنها را قضاوت نمیکنم و نمیگویم اینها مثل هم هستند. دشمن با دشمن فرق میکند. حتی دوست هم با دوست فرق میکند. تشخیص اینکه من باید با کسی مبارزه کنم و در عین حال هم او را قضاوت نکنم مهم است. شاید این اصلاً اطلاع ندارد. شاید اصلاً معلم درستی ندارد. شاید در محیط درستی نبوده است. شاید اصلاً نمیفهمد من چه میگویم. شاید بلد نیست منظور خود را درست بیان بکند. همهی این احتمالات هست. شاید اصلاً من برای جاهطلبی این حرفها را میزنم. چون جاهطلبی یک وقت به نفع اسلام حرف زدن است و یک وقت هم علیه اسلام حرف زدن است. شاید این است. واقعاً همهی این احتمالات وجود دارد. حتی راجع به خودت هم قضاوت سخت است چه به دیگران برسد. اما وظیفه روشن است. من کاری ندارم تو چرا این حرف را میزنی؟ من در مقام نظر باید با این حرف مبارزه بکنم و مبارزه هم میکنم. این منافاتی هم با تحمل مخالف ندارد. والسلام علیکم و رحمتالله.
هشتگهای موضوعی